بازگشت به خویشتن شرقی و رها از خویشتن غربی قسمت چهارم
نویسنده : مهرالدین مشید نویسنده : مهرالدین مشید

این تمدن هنور از زیر ضرب ساطور های اسقف ها و کشیش ها رهایی نیافته بود واندیشه های کانت  ، اسپینوزوا ، فیخته ، نیچه ، هیگل برای تفسیر جهان  ناشگفته ماندند و فلاسفۀ غرب به رویکرد فلسفی دیگری رو آورد و با کنار گذاشتن اصل وظیفۀ فلسفه که همانا تفسیر  جهان بود ، فلسفه قربانی سیاست گردید و از آن به بعد به عوض پرداختن به تفسیر  جهان به تغییر  جهان پرداخت و پرداختن به تغییرجهان تیغ از دمار فلسفه  بیرون نمود . این رویکرد گل های ناشگفتۀ بینش فلسفی را پیش از شگفتن و به بار و برگ نشستن پرپر نمود ، با افتادن زنجیر های تغییر به گلوی عقل ، تعمق فلسفی و تبحر فکری دچار چالش گردید .

خویشتن عقلی و فلسفی انسان مغرب زمین هر چه بیشتر در گرو تفسیر جهان رفت و در زندان بی تفسیری تا  اکنون جان میدهد .

با آمدن هرمنوتیک در قرن بیستم به سراغ فلسفۀ "تفسیر جهان" نه تنها دید عریانی فیلسوف پیرامون پدیده ها در دراز راۀ پیچ در پیچ تاویل خیره تر گردید و درسیاهۀ تعبیر پیچید ؛ بلکه شناخت او هم نسبت به پدیده ها متغیر گردید . این دگرگونی نه تنها متن فلسفه را فراگرفت و متن آن قربانی فراتاویلی گردید و با پیش گام شدن تاویل یک گام از متن شناخت واقعی پدیده ها در غبار تعبیر به ابهام کشانده شد . این فلسفه نه تنها جهان را تغییر واقعی و انسانی نداد ؛ بینش تفسیری او را پیرامون جهان نیز مخدوش گردانید .

گرچه هرمنوتیک درتاریخ تفکر انسانی رشتۀ درازی دارد که شاید پیش از ارسطو هم فلاسفه یی به آن پرداخته باشند ؛ اما از زمان ارسطو بدین سو اشارات روشنتری به آن شده است .  چنانکه ارسطو زیر نام "هرمنز" و رواقیون زیر نام هرمنوتیک طبیعی به آن پرداخته است . از آن و قت به بعد تا دورۀ رونسانس در اروپا به نحوی در مورد آن سخن رانده اند که بیشتر بر اصول   فصیح بودن ، رمزی بودن ، اشاره یی بودن وسمبولیک بودن ارایه شده است که از هرکدام برای تفسیر های گوناگون استفاده می شود . هرمنوتیک در بعد فصاحت و آشکارایی سابقۀ دیرینه یی در ادیان برای تفسیر متون دینی و آشکارا گردانیدن معنای رمز آلود کتاب های الهی داشته و دارد .  اصل  چهارم آن منحصر به  صاحبان حال است ؛ البته بدین تعبیر که  حرف الهی را هرکس نداند جز اشخاص محدودی .

هرمنوتیک در قرن نزدهم بوسیلۀ دو دانشمند مشهور غربی مطرح شد و  "شلایر ماخر" اولین کسی است که هرمنوتیک را در ادبیات مطرح کرد که بعد تر در قرن 20 در فلسفه هم مطرح شد . هرمنوتیک وارد علوم مثبت و تجربی نیز گردید  و در علوم فزیک استفاده شد که  بعد ها به اساس تعبیر در تاریخ و علوم اجتماعی نیز به کار برده شد .  هرمنوتیک بیشتر با عاطفه سر و کار داشته و در علوم اثباتی نقش دارد . اکنون در نقد هم به کار گرفته میشود .

گادامیر(11) نویسندۀ کتاب مشهور "حقیقت و روش" با تاثیر پذیری از کانت  و با ارایۀ هرمنوتیک فلسفی و بیرون راندن هرمنوتیک از امور دستوری محض و انتقال آن به گسترۀ فهم بیشتر بشری نتوانست  تا طور شاید و  باید به کشف علمی دست یابد که برای فهم ممکن پنداشته شود . تلاش های فلسفی او در قالب های نطریه پردازانه و  تحلیلی هنوز هم خویشتن انسان مغرب زمین را در غبار نظریه های تحلیلی  فرو برد .

 افتادن خویشتن انسان غربی پیش از پهلو تهی کردن از فشار کلیسا و افتادن در چنبرۀ رونسانس به دشواری های تازه به تازه یی رونما گردید . رونسانس که دگرگونی های عظیمی را در عرصۀ صنایع ، فناوری ، ارتباطات  ، اقتصاد و دولت داری بوجود آورد که پی آمد آن روابط جدید انسانی و مناسبات گستردۀ  تولیدی در  اروپا گردید .  ا ین خویشتن تنها در گرو نظام های لاییک باقی نماند ودر افسون جلوه های فریبتدۀ تجدد فرو نرفت ؛ بلکه دورۀ عبور از تجدد و مدرنیته چنان بر اضطراب او افزود که هرگز التهاب درونی او را فروکش نکرد .  پیش از آنکه مراحل تجدد یا پیشا مدرن را سپری نماید و با  عبور از آن خمار مترقی بودنش بشکند ، امروز در نشۀ دردناک پسا مدرن بی صبرانه دست و پا میزند .  این خویشتن  که با تحمل بیشتر از هزار سال دورۀ تاریک فکری و تاریک اندیشی یک باره آن گذشته و آن سنت را  استفراغ  نمود ، درخوان پرتنعم تجدد ، پیشاتجدد (پیشا مدرن) و پسا تجدد (پسا مدرن) قرار گرفت و اکنون که با سنت های گذشته به کلی بریده و روح شوریده گی و جذبۀ معنوی در او مرده است  ؛ گرچه انسان مغرب زمین با رسیدن به سکوی مدرنیته بسیاری چیزها را ازدست و حتی عناصر فرهنگی ییرا از دست داد که بیشتر از هزار سال برای حمایتش کار شده  بود .

انسان مغرب زمین دیروز خویشتن خویش را یکسره از ارزش های کلیسا رها نمود و با این "هبوط" از جهان آشنای بومی ، گریز از "مركز" سلطۀ کلیسا ، پیوستن با موج خروشان رونسانس   و سوار بر کشتی  تجدد چنان شتاب آلود حرکت نمود که بالاخره به بهای  از دست دادن همه‌ توانايی‌ها و مهارت‌های زنده گی در جهان ‏آشنای بومی اعم از ترفندهای غريزی و طبيعی او تمام  شد  . این همه شتاب  برای گام نهادن به جهان ناآشنای ديگر، يعنی خو كردن با زيست‌ جهان تازه ‌یی‌ بود كه فرايند ‏جهان ‌گستری و مدرنيت را بر مردمان جهان‌های بومی و سنتی تحمیل نمود  . اين فرايند دردناك و چه ‌بسا هولناكی‌  كه مردمان غرب به آن روبه رو شدند  و ‏در پيشاپيش شان روشنفكران "پيشتاز" را به استقبال گرفتند که غرب را در فراز و فرود تحولات بزرگ فکری ، فرهنگی ، سیاسی ، اقتصادی و اجتماعی قرار دادند و تحولات سریعی در حوزه های گوناگون در این قاره رونماگردانیدند .   این تحولات سیاسی  همپا با تحولات اقتصادی کشورهای اروپایی را درگیر رقابت های داخلی در سطح اروپا و جنگ های استعماری در قاره های  آسیا ، افریقا و امریکا نمود که سبب جنگ های طولانی میان کشور های اروپایی از قرن هژده تا قرن نزدهم و بعد درگیر دو  جنگ خانمان سوز جهانی اول و دوم گردید . 

  تجدد برای مردم اروپا در برابر  بهای گزافی  تمام شد و اکنون چنان درمانده شده اند که این درمانده گی معنوی انسان مغرب زمین را به کالبدی مبدل کرده است که روحش را از دست داده  ،  اندیشه های گوناگون فلسفی جدید نتوانستت به نیاز معنوی او پاسخ گفته و روح  ملتهب او را سیراب نماید . تمدن غرب  با وجود ظواهر زیبا و چنان شکننده شده که   اسکلیتی بیش نیست و سیزف وار در رنج خود کردۀ خود ضجه میکشد .

از همین رو است که کارل پوپر (12)خویش را در گسست های فلسفی غرب سر گشته یافته و گویی خویش را در اسارت خویشتنی می بیند که هر آن هستی اش را به نابود میکشد و برای رهایی از این خویشتن که زندانی بیش برایش نمی نایاند . دردناکتراز و هیجانی تر از سارتر انسان غرب را برای رهایی از خویشتن به کمک آگاهی فرا می خواند . او برای رهایی از کابوس خویشتنی به نقد اندیشه های کانت پرداخت و برای رهایی از این خویشتن سه تز را ارایه کرده است ؛ او باور داشت که

 

تلاش های  فيشته و بعدها هگل برای وانمود کردن ايمانويل کانت بزرگترين فيلسوف آلمانی بحیث فیلسوف  پيشرو آنان  به نتیجه نرسید  و بالاخره فلسفه او ، به همراۀ آن فلسفه تاريخ وی قديمی و از کار افتاده اعلام شد . کانت  روشنگری را بیرون رفتن آدمی از نابالغی دانسته و نابالغی را نه کاستی فهم ؛ بلکه کاستی عزم و دليری در به کاربردن فهم خويش بدون رهنمود ديگری عنوان کرده است .  پوپر می گوید : با آنکه کانت  به ایدۀ رهايی خويشتن از راه دانستن باور داشت  و خودسازی فکری و رهايی خويشتن از طريق دانش را  از نظر فلسفی وظيفه ضروری می پنداشت  ؛ اما با اين حال ، از اين انديشه به دور بود که معنای زندگی را با وظيفه عمدۀ فکری ، چون رهايی خويشتن از طريق دانش يکسان بشمرد .

پوپر با توجه به این نظر کانت معنای زنده گی معنای تاریخ را مورد بررسی قرار داده و خاطر نشان نموده است که معنای زنده گی چیزی نهان نیست که  باید کشف گردد ؛ بلکه آنرا چیزی می خواند که باید برای زنده گی داده شود . او می گوید ایده هاییکه مانند رهایی از خویشتن به مدد دانش می توانند ، سهمی در رهایی ما از زنده گی داشته باشند . او به "معنای تاریخ" هم از این دیدگا دیده و تلاش برای کشف و پیدا کردن معنای نهان تاریخ را بی پرسش خوانده و در ضمن معنا بخشیدن به تاریخ را ممکن شمرده است .

او برای باز کردن سر این کلافه نخستين تز خویش را به گونۀ سلبی ارایه کرده و می گويد که هيچ معنای پنهانی یی در تاريخ نهفته نيست و هر نوع کشف  تاريخدانان و فيلسوفان را خود فریبی کژپندارانه تلقی کرده است . وی ادامه داده .که این نظر او با نظریه هایی دانشمندانی  مثل کنت، هگل و مارکس و حتا با نظريه زوال اسوالد، اشپنگلر و نظريه های ادواری افلاطون، جيووانی، باتيستا ويکو و ديگران نيز به شدت در تضاد قرار دارد .

وی که واژه های پیشرفت و پسرفت را دارای داوری های ارزشی خوانده و مدعی است که هر پیشرفتی به گونۀ مثال در حوزۀ اقتصادی پسرفت هاییرا در سایر عرصه ها بدنبال دارد که رکود های اقتصادی را نیز بدنبال دارد. به گونۀ مثال پیشرفت در حوزۀ ترانسپورت پسرفت در عرصۀ امنیت را در قبال دارد . او نه تنها هرگونه نظریۀ پیشرفت تاریخ ؛ بلکه هر گونه پسرفت و زوال تاریخ را نیز غیر قابل دفاع دانسته است . او تاریخ را فاقد ارادۀ الهی و حتا توهین به خدا دابرشمرده است که او فرض میکند ، اگر ارادۀ الهی یی هم در تاریخ در کار باشد ، پس برای انسان غیر قابل شناخت است .

 .

دومين تز خویش در این مورد را  بر عکس به گونۀ ايجابی ارایه کرده معنا بخشیدن به تاریخ سیاسی را معنایی در خور انسان دانسته  است . وی با تایید تز "لیسنگ"  و به ستایش گرفتن تیوری  تاريخدان بزرگ انگليسی اچ.ای.ال فيشر مبنی بر  جرئت او  که تاريخ را از منظر پيشرفت اخلاقی، اقتصادی و سياسی مورد داوری قرار داده است ، می گوید مردان با هوشی بر تاریخ بیشتر تاثیرگذار هستند  . وی با رد قانون تکامل تاريخی که پيشرفت بعدی را تضمين کننده نیست ، می گوید  سرنوشت انسان بستگی به خودش دارد . او با این گفته که انسان عروسکی در خيمه شب بازی تاريخ و يا توپی در رقابت قدرت های مافوق انسانی تاريخی، همانند قدرت نيک و قدرت بد، يا قدرت پرولتاريا و قدرت سرمایه داری نیست ، معنا بخشی  تاریخ را به مثابۀ دعوتی پی در پی برای رستگاری انسان به نیروی آگاهی تلقی کرده و این را هم از نظر دور نداشته که  خردگرايی نيز به هولناکترين پيامدها منجر گشته اند .

 وی  به فول خودش فراتر از این گام برداشته و با اارایۀ سومین تز می گوید : می توانيم از تاريخ بياموزيم و يک چنين معنابخشی يا هدفگذاری اخلاقی، به هيچ وجه عبث نيست . وی با اشاره به انقلاب های بزرگ مانند انقلاب کبیر فرانسه و انقلاب روسیه نموده و می گوید آيا تاريخ به ما نمی آموزد که همه ايده های اخلاقی تباه کننده و بهترين ايده ها اغلب تباه کننده ترين هستند؟  و  ايده های روشنگرانه برای راه اندازی انقلاب ها را اراجيفی جنايتکارانه تلقی کرده است .

وی نظریه های  ابطالی بر همه تلقی های تاريخی را بدبينانه خوانده و تمامی نظریه های ادواری و زوال را در برابر معنا بخشی اخلاقی ابطال پذیر دانسته است . وی برخلاف نسبيت گرايی تاريخی رومانتيک، اعتقاد بنيادين فلسفه روشنگری را حقیقتت مطلق شمرده است که انسان می تواند به نیروی آگاهی به  آن نزدیک شود ؛ البته با عبور از حطا ها و از طريق نقد و سنجش ايده های انسانی . بدينسان  او ايدۀ رهايی خويشتن از طريق معرفت را ارایه کرده است و روشنگری را نمايندۀ آن خوانده است . به نظر او این در صورتی ممکن است که شخصی عقيده یی را در خود پرورش داده و بصورت انتقادی در برابر ايده های خود بايستد ؛ بدون آن که در چالۀ  نسبيت گرايان و شک گرايان بیفد  تا مبادا شهامت و قاطعیت خود را برای پیکار در راۀ اعتقادات خود از دست بدهد . (13)

 

با آنکه این افکار فلسفی درحوزه های فلسفۀ سیاسی ، فلسفۀ اقتصادی ، فلسفۀ اجتنماعی ، تاریخی به گونه های تحلیلی  و قاره یی  اکنون جهانی شده و دل مشغولی بسیاری از متفکران غربی و شرقی گردیده است ؛ اما آنچه مسلم است ، اینکه خاستگاۀ اصلی فلسفه های تحلیلی وقاره یی و بستر خاص فکری آنها فلسفه های قرن هژدهم تا بیستم اروپا مانند ، دکارتی ، کانتی ، نیوکانتی ، هایدگری ، مارکسیستی ، اکسیستانسیالیستی ، هرمنوتیکی ، پدیدار شناسی ،  فمنستی ، ساختار گرایی و پسا ساختار گرایی در اشکال   پیشا مدرنیسم ، مدرنیزم و پسا مدرنیزم  است  که همه بدون تردید انسان محور و عقل محور هستند . این ویژه گی فلسفۀ اروپا که به دنیای شرق هم درز کرده و شماری دانشمندان و متفکران شرقی و مسلمان به آن می پردازند . گرچه اندیشه های فلسفی تا کنون توانسته است که برای گشودن بسیاری گره ها  در هستی ، جامعه ، تاریخ وانسان کار های مهمی را انجام بدهد ؛ اما آنچه که در کنار این گره گشایی ها چشمگیر است ، همانا هر چه وابسته شدن انسان به طبیعت که وابستگی شدید انسان را به خویشتن او بیش از افزون گردانیده است که اکنون برای رهایی از آن باز هم بوسیلۀ آگاهی فریاد بر میدارد . دیروز فلاسفۀ غرب با بریدن از فلسفۀ ارسپطویی آمیخته با عقاید کلیسایی و رفتن به آغوش عقل خویش را از  چنبرۀ کلیسا رهانید ؛ اما اکنون که به سکوی علم تا اینجا  رسیده است ، باز هم فریاد های رهایی را از خویشتنی سر داده که دیروز برای رهایی از  چنبرۀ کلیسا با تلاش های عقلی از آن وارهید . امروز که عقل محض او را نتوانست رها نماید و هنوز هم در خویشتنش فرو تر برد .  پس فراخوان کنونی  انسان غربی هم به قول مولانای روم به مثابۀ پایه های چوبین است که بیشتر انسان مغرب زمین را پا درگل نگه میدارد .

خویشتن انسان غربی چنان درسایه و روشن گرایش های گوناگون فکری گاهی به شکل افراطی و زمانی هم به گونۀ تفریطی ضجه میکشد که این ضجه کشیدن های به در هر عصری به نحوی ادامه داشته و بدون آنکه تفلسف التبهابات درونی و نیاز های روز افزون فکری او را سیراب نماید . برای همیش برای دریافت حقیقت در کوره راهان شناخت گاهی برای دریافت و تفکیک عرض و جوهر ، ماهیت و جوهر یا آبزه و سوبژه لالهان خواهد بود . 

این خویشتن در فراز و فرود فلسفی در غرب پس از دورۀ رونسانس که فلاسفۀ نامداری چون ، اگوستین قدیس ، بریکلی ، بیکن ، دکارت ، اسپینوزوا ، استوارت میل ، اکویناس ، سارتر ، شوپنهاور ، کانت ، کیر کگار، لاک ، لاپینیتز ، فروید ، مارکس ، ما کیاو لی ، نیچه ، وینگنشتاین ، کانت ، هوسرل ، مارتین هایدگر ، برگسون ، کارنپ ، پوانکاره ، هیگل ،  هیوم  کارل پوپر ، زلوژ ، ریکور ، فوکو ، گادامیر ، هانس‌ گئورگ‌، يورگن‌ هابرماس‌ ، کارل پوپر و... هر یک پی دیگری به غنای  آن پرداخته اند . دیوار های فلسفۀ کلاسیک را یکسره  زیر و رو کردند ، فلسفه های جدید آفریدند و از افکار تازه یی سخن راندند ؛ اما تمامی تلاش های آنان با وجود تحول پذیری ها در عرصۀ تفکر بشری همراه با یک سلسله گسست ها بوده که این گسست ها در هر مرحله یی به نحوی ادامه خواهد داشت . این گسست ها درسطح قاره یی و تحلیلی باقی نماند ؛ بلکه از آنهم پیش رفت و فلسفۀ قاره یی را هم دچار گسست نمود .

اختلافات فلسفی از همان آغازینش بر سر عین و ذهن یا آبزه و سوبژه و یا قدامت یکی بر دیگری آشکار شده است .  فلسفۀ کلاسیک اروپا با تاثیر پذیری از اشکال ارسطویی به نحوی یک نوع ایده آلیسم را در حوزۀ فلسفه نمودار گردانید که بریکلی با طرح نفی شناخت حسی و تقدم ذهن بر عین ، ایده آلیسم را قدرتمند تر گردانید که فلاسفۀ اروپا یکی پی دیگری از دکارت تا کانت ، هایدگر و بالاخره هگل ایده آلیسم را به اوجش رساندند تا آنکه مارکس این فلسفه را به گونه یی دگرگون نمود و به کلی دید مادی بر آن داد . در دایرۀ تفکر هگل ایده تقدم داشت و ایدۀ مطلق را سر چشمۀ تمامی تحولات از هستی تا جامعۀ  و انسان تلقی گردید . هگل (1770 – 1831)(14)اصطلاحی را طرح می کند به نام "روح دوران" و می گوید : هر چه روی می دهد ، هر فرد و هر چه ساخته می شود ، هر کدام محصول زمانۀ خویش هستند .  وی به ادامه می گوید که فلسفه چیزی  نیست مگر اینکه دوران خودش را در اندیشه بازتاب میدهد . این گفتۀ هگل خود به نحوی دیوار های فلسفه را شکننده  می نمایاند که به گونه یی فاتحۀ تمامی فلسفه ها را بعد از یک دورۀ خاص خوانده است  .  این گفته هگل به نحوی سخن از تداوم و در عین تداوم سخن از گسست فلسفی نیز میزند .

مارکس (1818 – 1883)آمد و فلسفۀ هگل را سرچپه گردانید و جوهر ماده را منبع جمیع تحولات در هستی برشمرد  .  با ظهور مارکس فلسفه وارد فصل جدیدی گردید . در گذشته فلاسفه با توجه به شناخت واقعیت به تفسیر جهان مصروف بودند ؛ اما بعد از مارکس این نگرش به کلی تغییر کرد و فلاسفه اندیشه های خود را برای تغییر جهان متمرکز گردانیدند . این دگرگونی در دید فلسفی در واقع سر فصل بسیاری از فاجعه های فکری و فلسلفی در غرب بود که بالاخره 

دغدغه های حقیقت جویی نیچه (1844-  1883) که پرسشگری و هدف خویش را را عمیق تر و اصیل تر از مارکس و لیواشتراوس مطرح کرد ، هم نتوانست طور و شاید و باید این گرۀ بوجود آمده در بستر تفکر غرب را بکشاید و به گونۀ  دیگری پیوند بدهد .  گر چند او توانست راه را برای تفکر انضمامی هموار بگرداند . نیچۀ  حقیقت طلب و خسته از باد های تاریخ با این حکم ظهور نمود که : تعداد زیادی چشم وجود دارد ، از اینرو تعداد زیادی حقیقت وجود دارد ، لذا حقیقتی وجود ندارد .

برای نیچه روشن شده بود که حقیقت ، بنیادی فرا تاریخی ندارد . همچنین به نظر او ،  راهی به سوی حقایق تاریخی وجود ندارد ؛  البته با این پرسش  :  حقیقت انقلاب فرانسه چه بود ؟ دانسته نمی شود ! چرا که هر کس از منظر خود آنرا تفسیر می کند ؛ بنا بر این حقیقت تاریخی انقلاب ، زیر بار تفاسیر انقلاب گم شده است .(15)

در قرن بیست میلادی سقوط نیوکانت گرا ها که به شدت فضای  دانشگاه های آلمان و فرانسه را متأثر كرد و درنتیجه سبب  ایجاد شکاف فلسفی گردید  و گسست فلسفی را در اروپا بوجود آورد . در وادی گسستۀ آن هر فیلسوفی به  قول "هانری کربن" (1903 – 1978 ) فیلسوف شرق شناس و اسلام شناس "فلسفۀ مدرن دیگر اسیر بادهای تاریخ شده است" . از همین رو است که می گویند : فلسفۀ یونان با حیرت و فلسفۀ مدرن با وحشت آغاز یافت  . فلسفۀ مدرن که با دغدغۀ  ترس ها و سیاست زدگی ها آغاز گردیده است و از همین رو امروز فیلسوف مدرن  تفلسف و تفکر را ابزاری برای تحقق قدرت افراطی ،  سروری و تفاوت تلقی میدارد  . این تلقی ناشایانه هر آن او را به گونۀ ناخود آگاه برای رهایی از خویشتنی می خواند که از باز هم به نیروی عقل از این دغدغه رهایش بسازد . دغدغه یی که نه تنها رهایی او را ضمانت نمی کند ؛ بلکه بیشتر اورا در چاۀ عقلی افگنده و دردو راهۀ عقل سالم و خردناب سرگردانش نموده است . در حالیکه برای رهایی از این خویشتن تنها به پای عقل ناممکن بوده و این مهم زمانی فراچنگ آید که عقلانیت در بستر با شکوۀ خرد عشق ورز به شگوفایی برسد .

 

یاد داشت ها :

 

www.brishna.org/nahzat%20almi%20falsafi%20dar%20oropa%20wa%.. - 1

انسان مداری یکی از ویژه گی های مهم دوران مدرن بود که جاگزین فلسفۀ کیهان مداری یونان باستان و بعد از آن جاگزین خدا مداری دکارت و دکارتیان مانند اسپینوزا و مالبرانش و... گردید .

                 2 - این نحله بیشتر نظریه پردازان و پیروان فلسفۀ فمنیستی دوران پساساختارگرایی و پسامدرنیسم هستند .

3 - ژیل دلوز از مهمترین فیلسوف های معاصری است که به سینما و هنر توجه  داشت . نمونه متاخرش ژان لوک نانسی است. دلوز دو  جلد کتاب در باب سینما نوشته. یکی تصویر- حرکت و دیگری زمان –حرکت . بیشتر مباحث او چنان پیچیده و سنگین اند که خواندنش برای سینما دوستان فلسفه نابلد و دشوار است  ؛ ولی آنهایی  که پیش زمینه یی از فلسفه دارند با خواندن نوشته های او منظری تازه و شگرف پیش رو می بینند .

4 - لاکانی ایریگاری از فیلسوفان فمنیست های اخیر قرن بیستم فرانسه در دوران پساساختارگرایی و پسامدرنیسم است . وی می گوید : از آغاز و از زمان افلاطون به اینسو ، گفتمان ها مردانه بوده است و زنان هیچ گفتمانی از خود ندارند . پس راه حل زنان بنا کردن خانه‌ یی از جنس زبان است . از اینرو  زنان به زبان خاص  نیاز دارند ؛ زبانی که ادّعا میکنند خنثاست و نیست ؛  برای آنان زبانی نیاز هست که تجربة زنانۀ  خویش  را بیان کنند تا زن با هویّتی که از این شکل زبان کسب میکند ، سوژه‌ یی شود متفاوت با سوژة مردانه:  نه در اصل ابژه  و حتّی سوژه‌ یی  به ظاهرا یکسان که در اصل متفاوت است .

5 -                               dehghanfard.blogfa.com/post-32.aspx

www.zibaei.ir/view/350.aspx -

6 -  رخداد یعنی نمود حقیقت ، و رویداد یعنی نمود یک حادثۀ اتفاقی مانند  رخداد شهادت رویداد مرگ

7 – اول - هر چیزی همان است که هست ؛ دوم – هیچ چیزی هم نمی تواند باشد وهم نباشد و سوم – هر چیزی باید باشد یا نباشد . 

8 - www.zendagi.com/new_page_689.htm

 

www.oxinads.com/.../article.php?...%0A -9

10- آلستون پییر و دیگران، دین و چشم اندازه‌های نو، غلام‌حسین توکلی، قم، بوستان کتاب، 1376 ش

 

11 - گادامیر نویسندهٔ اثر مشهور حقیقت و روش از پیشگامان هرمنوتیک فلسفی است . کار او دراین عرصه پس از تلاش های "شلایر ماخر" چشمگیر شد که وی با تاثیر پذیری از کانت نقش هرمنوتیک را از تعیین دستور العمل های محض برای فهم بیشتر تغییر داده و به کشف شرایط عامی پرداخت که فهم را ممکن میسازد . هرمنوتیک گادامر نظری یا نظرپردازانه نیست ، بیشتر جنبۀ تحلیلی دارد . گادامر اشارۀ کانت در کتاب" نقد قوۀ حکم"را برای نظریه استعاره از عمیق ترین اشارات می‌داند که طبق آن استعاره  بصورت اصولی دو محتوا را به هم مشابۀ  نمی‌ کند ؛ بلکه تامل را ورای موضوعی متفاوت انتقال می‌دهد . مفهومی که چه بسا هیچ آگاهی شهودی به طور بی واسطه با آن منطبق نباشد . او تعارض مطلق بین سنت و عقل را نمی ‌پذیرد ؛ اما معتقد است که نیروی حقیقی اصول اخلاقی مبتنی بر سنت است  که این اصول به ساده گی اختیار نمی ‌شوند ، توسط بصیرتی آزاد پدید نمی ‌آیند و بر دلایل عقلی استوار نیستند . او در مورد تاریخ هم حرف هایی دارد که می گوید : علم تاریخی ارزش شناختی دارد اگرچه قاعده مدار و قانونمند  نیست   .به باور او ذوق و نبوغ از قواعدی  که پیشاپیش ایجاد و تثبیت شده  پیروی نمی‌کنند و از خود قواعدی بر جای نمی ‌گذارند ؛ بلکه تابع قواعدی هستند که بصورت فوری ایجاد می شوند و مانند حباب از میان میروند .

fa.wikipedia.org/wiki

www.iptra.ir/vsnf.t,dd673wywipygw6d.ai.html

12 - سِر کارل رایموند پوپر (۲۸ جنوری ۱۹۰۲ - ۱۷ سپتامبر ۱۹۹۴ (میلادی)، فیلسوف اتریشی- انگلیسی واستاد مدرسه اموراقتصادی لندن بود . او یکی از بزرگترین فیلسوفان علم قرن بیستم به حساب می‌آمد وآثار زیادی در فلسفه سیاسی واجتماعی از خود بجا گذاشته‌ است. وی مخالفت خویش را با  روش علمی کلاسیک یعنی مشاهدۀ استنباط (اثبات گرایان) ،  با تکیه به روش ابطال پذیری تجربی اعلام نمود . وی مخالفت خود را با دانش بیرون شده از قیاس و  استدلال ارسطویی و افلاطونی و دفاع از خرد گرایی انتقادی ابراز کرده و نخستین فلسفۀ انتقادی غیر توجیه گرانه را درتاریخ فلسفه بنیاد گذاشت و از لیبرال دموکراسی و اصول انتقاد گرایی اجتماعی به دفاع پرداخت  که زمینه ساز جامعۀ باز تر بود . 1

 

وی دارای مذهب پروتستان بود (2) در مکتب لوتری تربیت شده و از دانشگاۀ وین در رشتۀ حقوق داکتری گرفت .  وی دوستدار کتاب بود ، در

 

 سال ۱۹۱۹ مارکسیست شد و به انجمن دانشجویان مدرسه سوسیالیست پیوست . عضویت حزب سوسیال دموکراسی اتریش را حاصل کرد . او به

 

 زودی براثر تأمل و اندیشه دربارل موانع و اشکالات فلسفی تحمیل شده از ایده و تز "ماتریالیسم تاریخی" مارکس ، تفکر مارکسیستی را رها کرده

 

 و  طرفدار سرسخت لیبرالیسم اجتماعی گردید . 

 

fa.wikipedia.org/wiki/-  3کارل_پوپر

 

13ـ به ويژه نگاه کنيد به افسون افلاطون و پيامبران کاذب در: جامعه باز و دشمنان آن، جلد 1و2 (انتشارات Francke ، برن 1957 و 1958) و فقر تاريخگرايی (تاريخيگری)، چاپ دوم، لندن 1960 ، و نيز ترجمه آلمانی آن، انتشارات J.C.B. Mohr (Paul Siebeck) ، توبينگن.
[
کتاب اول توسط آقايان علی اصغر مهاجر و عزت اله فولادوند و کتاب دوم توسط احمد آرام به فارسی برگردانده شده است.]

14 - fa.wikipedia.org/wiki

www.iptra.ir/vsnf.t,dd673wywipygw6d.ai.html

15 -             "



November 8th, 2010


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
گزیده مقالات